جدول جو
جدول جو

معنی بازدید کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازدید کردن
(مَض ض)
بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود. زیارتی را با زیارتی مقابله کردن.
لغت نامه دهخدا
بازدید کردن
بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازدید کردن
للزّيارة
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بازدید کردن
Visit
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازدید کردن
visiter
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازدید کردن
kutembelea
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازدید کردن
دورہ کرنا
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بازدید کردن
পরিদর্শন করা
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازدید کردن
방문하다
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بازدید کردن
ziyaret etmek
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بازدید کردن
訪問する
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازدید کردن
לבקר
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بازدید کردن
दौरा करना
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بازدید کردن
mengunjungi
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازدید کردن
เยี่ยม
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازدید کردن
bezoeken
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بازدید کردن
visitar
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازدید کردن
visitare
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازدید کردن
visitar
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازدید کردن
访问
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بازدید کردن
odwiedzać
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازدید کردن
відвідувати
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازدید کردن
besuchen
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازدید کردن
посещать
تصویری از بازدید کردن
تصویر بازدید کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ کَ دَ)
پوشاندن. پنهان کردن. نهفتن. اخفاء. استتار. مخفی داشتن:
چو کاموس دست و گشادش بدید
بزیر سپر کردسر ناپدید.
فردوسی.
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
دو رخ کرد از خواهران ناپدید.
فردوسی.
هنرهام هر کس شنیده ست و دید
تو آن ابلهی چون کنی ناپدید.
اسدی.
آفتاب بدان بلندی را
لکه ای ابر ناپدید کند.
سعدی.
، معدوم کردن. نیست کردن. محو کردن. امحاء. از بین بردن:
به یک دست دشمن کند ناپدید
شگفتی تر از کار او کس ندید.
فردوسی.
توانی ز ناچیزچیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
اسدی.
جهان، گفت، ایزد پدید آورید
همو بازگرداندش ناپدید.
اسدی.
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید.
مولوی.
، غیب کردن. غایب کردن:
شنیدم کادهم توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش.
نظامی.
- پی ناپدید کردن، اثر ستردن. رد گم کردن.
- ناپدید کردن بر خویشتن، فراموشانیدن بخود. (یادداشت مؤلف). بروی خود نیاوردن. بیاد خود نیاوردن. تغافل. تجاهل:
چو بشنید آئین گشسب آن سخن
بیاد آمدش گفته های کهن
که از گفت اخترشناسان شنید
همی کرد بر خویشتن ناپدید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ لَ)
صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بکور. (تاج المصادر بیهقی). ابتکار. (تاج المصادربیهقی). فکع. (منتهی الارب). ابکار. (تاج المصادر بیهقی). تصبیح. (دهار). غدوّ. (تاج المصادر بیهقی). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی). اغتداء. (منتهی الارب).
- شب را بامداد کردن، شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن:
شبها که بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ رَ)
آشکار کردن. نمودار کردن. ظاهر ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
Exhale
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
видихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
ausatmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
выдыхать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
wydychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
呼气
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
exalar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازدم کردن
تصویر بازدم کردن
espirare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی